آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آرين عزيز من

اولين مسافرت

ما به خاطر شرايط كار بابايي خيلي مسافرت ها رفتيم. ولي اولين مسافرت تفريحي مون شمال بود كه رفتيم عباس اباد. بعدش جاده 2000 ... خيلي خوش گذشت به هممون      اينجا 7 ماهته   ...
29 مرداد 1390

نامگذاري

27/10/88 از بيمارستان مرخص شديم..  3 روزت بود كه بابايي رفت و برات شناسنامه گرفت. اسمت رو آرين گذاشتيم. به معني همنشين وفادار و دوست... الهي نامدار باشي مامان. ارزو ميكنم در دنيا و اخرت همنشين نيكان و صالحان باشي پسرم.  روز پنجم تولدت ختنه شدي و روز چهارم هم نافت افتاد. اوايل خيلي گريه ميكردي چه شبايي كه با بابايي بيدار مونديم و تابت داديم. 
29 مرداد 1390

انتظار تولد

3/10/88 پدر جون . مادر جون اومدن دنبالمون تا بريم كرج. نزديكه زمانه تولدت بود ومن نميخواستم يزد بدنيا بياي براي همينم رفتيم كرج. تومدتي كه نبوديم كلي دلم براي بابايي تنگ شد ميخواستم پيشم باشه اما خوب نميشد ديگگگگه... خيلي دوستش دارم  
29 مرداد 1390

احيا

سلام قند عسلم 17/6/1388 شب قدر بود ومن خونه موندم و احيا گرفتم. تا وقتي بيدار بودم تو هم بيدار بودي.. شايد تو هم احيا گرفته بودي..  خيلي شيطون شده بودي.. بعضي وقتا تكونات اذيتم ميكرد ولي وقتي تكون نميخوردي هم خيلي نگرانت ميشدم مامان. 
29 مرداد 1390

حس قندعسلم

6/6/88 بود كه بالاخره بعد از كلي انتظار كشيدن تو رو احساس كردم . منظورم تكون خوردنهات بود گلم. خيلي اروم و ضعيف تكون ميخوردي..  مثل ماهي.. حالا بيشتر احساست ميكنم و حس مادري بيشتري دارم... برات قصه ، شعرهاي حافظ و سعدي رو ميخوندم. همينطور قران مخصوصا هر روز سوره لقمان رو...   ...
29 مرداد 1390

تعيين جنسيت..

1/6/1388 بود كه رفتم دكتر براي تعيين جنسيت.. با بايي كلي سر اين موضوع بحث ميكرديم . من ميگفتم پسره بابا محمد ميگفت دختره.. البته اون خيلي دوست داشت پسر بشي... رفتم پيش دكتر كرباسي و اون گفت پسره. و اينكه سالمه. خيلي خوشحالم بابايي كه خيلي خوشحال شد و دست داره كه زودتر بياي قندعسل.. 
29 مرداد 1390

اولين سونوگرافي

4/3/88 بود كه رفتم دكتر و اولين سونو گرافي رو انجام دادم. بابا محمدم بود. تو صفحه سونو يه سلول كوچولو بودي.. دكتر گفت همه چي خوبه... احساس جالبيه كه يه موجود كوچولو داره تو وجودت رشد ميكنه. عظمت خدا رو حس ميكنم. دوست دارم قندعسل
29 مرداد 1390

آزمايش خون

صبح 19/2/1388 بود كه رفتم و ازمايش خون دادم گفتن مشكوك به بارداريه و قرار شد چند روزه ديگه تكرارش كنم . خيلي استرس داشتم... 30/2/ دوباره تكرارش كردم و بهم گفتن كه يه مسافر كوچولو دارم. اولش شوك بودم ولي بعد خيلي خوشحال شدم. داشتم مامان ميشدم و فقط خدا رو شكر ميكردم...
29 مرداد 1390